زندگی و مرگ ارنستو چه گوارا نه تنها در دهه های پیشین همواره بخشی از موضوعات محبوب در رسانه ها بوده است، بلکه به نظر می رسد نزدیک به نیم قرن پس از مرگ این اسطوره و شمایل ابدی انقلاب از ارزش و اهمیت آن کاسته نشده و همچنان کتاب ها، فیلم ها، مستندها، عکس ها و حتی تی شرت های او با استقبال فراوان روبروست.
در این میان فیلمسازان بسیاری از دیدگاه های متفاوتی به زندگی او پرداخته اند، شمار مستندهای تلویزیونی که در باره وی ساخته شده احتمالا نه تنها از هر شخصیت معاصر دیگری بلکه از مسیح هم بیشتر است. در اینجا نگاهی می اندازیم به برخی از فیلم ها و مستندهای مشهور تر در باره چه گوارا.
ادامه مطلب ...
می توانستم شاعری باشم
ولگردِ قمارخانه های بوینس آیرس
مَحفِل نشینِ خواب و زن و امضاء وُ
اعتیاد.
نوحه سرایِ گذشته های مُرده
گذشته های دور
گذشته های گیج.
ادامه مطلب ...زندگی و مرگ ارنستو چه گوارا نه تنها در دهه های پیشین همواره بخشی از موضوعات محبوب در رسانه ها بوده است، بلکه به نظر می رسد نزدیک به نیم قرن پس از مرگ این اسطوره و شمایل ابدی انقلاب از ارزش و اهمیت آن کاسته نشده و همچنان کتاب ها، فیلم ها، مستندها، عکس ها و حتی تی شرت های او با استقبال فراوان روبروست.
در این میان فیلمسازان بسیاری از دیدگاه های متفاوتی به زندگی او پرداخته اند، شمار مستندهای تلویزیونی که در باره وی ساخته شده احتمالا نه تنها از هر شخصیت معاصر دیگری بلکه از مسیح هم بیشتر است. در اینجا نگاهی می اندازیم به برخی از فیلم ها و مستندهای مشهور تر در باره چه گوارا.
ادامه مطلب ...می توانستم شاعری باشم
ولگردِ قمارخانه های بوینس آیرس
مَحفِل نشینِ خواب و زن و امضاء وُ
اعتیاد.
نوحه سرایِ گذشته های مُرده
گذشته های دور
گذشته های گیج.
اما تا کی... ؟
از امروز گفتن وُ
برای مردم سرودن
دشوار است،
و ما می خواهیم
از امروز و از اندوهِ آدمی بگوییم
و غفلتی عظیم
که آزادی را از شما ربوده است.
می توانستم شاعری باشم
بی درد، پُرافاده، خودپسند،
پرده بردارِ پتیارگانی
که بر ستمدیدگانِ ترس خورده
حکومت می کنند.
می دانم!
گلوله را با کلمه می نویسند،
اما وقتی که از کلمات
شَقی ترین گلوله ها را می سازند،
چاره چریکی چون من چیست؟
کلمات
راهگشایِ آگاهیِ آدمی ست
و ما نیز
سرانجام
بر سر ِ معنایِ زندگی متحد خواهیم شد:
کلمه، کلمه نجات!
مردم
ترانه ای از این دست می طلبند
به یاد می آورم
امید به آینده
اندوهِ آدمی را می شویَد.
همه چیز
در حالِ تکامل است،
قاعده قصه همین است
حلاوت حیات وُ
ترانه هستی
همین است.
به یاد می آورم
انگار همین دیروز بود
آسمانِ هاوانا آبی بود
برای کارگران
از رهاییِ دربندماندگان سخن می گفتم.
حالا
اینجا
باران از سفر بازمانده
زمین، شُسته
شوق، کامل
دامنه ها، سرسبز
و شادمانی
مشغولِ زری بافیِ لحظه به لحظه زندگی ست.
و این همه
زیرِ نورِ وِلَرمِ آفتاب وُ
آواز پرنده می گذرد.
شُکوهِ آدمی
حلاوتِ حیات
ترانه هستی... !
هستی همین است وُ
قاعده قصه همین!
کلمه نجات
می توانستم شاعری باشم
ولگردِ قمارخانه های بوینس آیرسمَحفِل نشینِ خواب و زن و امضاء وُ
اعتیاد.
نوحه سرایِ گذشته های مُرده
گذشته های دور
گذشته های گیج.
اما تا کی... ؟
از امروز گفتن وُ
برای مردم سرودن
دشوار است،
و ما می خواهیم
از امروز و از اندوهِ آدمی بگوییم
و غفلتی عظیم
که آزادی را از شما ربوده است.
می توانستم شاعری باشم
بی درد، پُرافاده، خودپسند،
پرده بردارِ پتیارگانی
که بر ستمدیدگانِ ترس خورده
حکومت می کنند.
می دانم!
گلوله را با کلمه می نویسند،
اما وقتی که از کلمات
شَقی ترین گلوله ها را می سازند،
چاره چریکی چون من چیست؟
کلمات
راهگشایِ آگاهیِ آدمی ست
و ما نیز
سرانجام
بر سر ِ معنایِ زندگی متحد خواهیم شد:
کلمه، کلمه نجات!
مردم
ترانه ای از این دست می طلبند