companero che guevara

یک وبلاگ از آبادان

companero che guevara

یک وبلاگ از آبادان

انسانیت فراتر از ایدئولوژی است....مقاله ای در مورد فرمانده چه گوارا


یوسفعلی میرشکاک


ای کاش در هر سرزمینی هزاران چه گوارا وجود داشت...
چه گوارا اسطوره ای متعلق به تمام جهان و رقم زننده ی فصلی درخشان از تاریخ مبارزه در راه آزادی و عدالت است. اسطوره ای که هرگز کهنه نخواهد شد و از یاد نخواهد رفت. چهل سال از کشته شدن وی به دست دژخیمان امریکای شمالی و مزدوران ارتش بولیوی می گذرد، اما سال به سال زنده تر می شود و هم چون درختی سترگ و برومند بر سرتاسر زمین سایه می گسترد. زیرا زمین هم چنان همان زمینی است که چه گوارا آن را گرفتار سیطره ی امریکای شمالی می دید و نمی پسندید. آیا اگر چه گوارا در کوبا مانده بود و از سمت های رسمی خود استعفا نمی کرد و به بولیوی نمی رفت، باز هم چنین شأنی داشت؟ گمان نمی برم. احتمالاً این شمایل زنده و بالنده که در تمام جهان مظهر جنگ چریکی و مبارزه ی آزادی بخش و نبرد با امپریالیسم شده است، مدیون همان مرگ مظلومانه در بولیوی است. من سال هاست که به این نکته می اندیشم: «چرا چه گوارا به بولیوی رفت؟» و جز این پاسخی پیدا نمی کنم که: «به بولیوی رفت تا کشته شود و سرمشق جاودانه ای برای تمام انقلابی ها باشد.»

چه گوارا انقلابی بود و پیروزی حاصل از انقلاب کوبا را که خود در آن سهم عظیمی داشت، با تمام وجود ادراک کرد و حتی لذت ناشی از پیروزی انقلاب را در موضع قدرت کاملاً چشید و خود را در کسوت وزیر صنایع کوبا یافت، اما ترجیح داد انقلابی بماند و متوقف نشود، زیرا آرمان او نبرد در راه آزادی تمام بشریت بود. چه گوارا پیش از پیروزی انقلاب کوبا، در کنگو علیه امپریالیسم به مبارزه ی مسلحانه کمر بسته بود و بی گمان اگر در بولیوی نیز به پیروزی دست می یافت، پس از سر و سامان دادن به حکومت انقلابی، به یکی دیگر از کشورهای همسایه می رفت و مبارزه ی مسلحانه را از سر می گرفت، زیرا امریکای لاتین را یک پارچه می دید و به آزادی یک یا دو کشور از آن، بسنده نمی کرد و بی گمان اگر می توانست سراسر امریکای لاتین را از قید استعمار و استثمار امپریالیسم آزاد کند، نبرد خود را در آسیا و افریقا از سر می گرفت. چه گوارا می دانست که بولیوی چه گونه کشوری است و مردم آن چگونه مردمی هستند و سران احزاب کمونیست بولیوی را نیز به خوبی می شناخت و به احتمال زیاد می دانست که در بولیوی کشته خواهد شد؛ اما از مواجه شدن با مرگ رو برنگرداند و دلیرانه به قتلگاه شتافت. آیا نمی توانست در سرزمینی دیگر و فی المثل در آرژانتین که زادگاه وی بود، بخت خود را بیازماید و در آن جا آتش جنگ چریکی را برافروزد؟ چرا، می توانست. اما مردی به عظمت چه گوارا، که می داند دیر یا زود کشته خواهد شد، دربند گزینش سرزمینی خاص از میان کشورهای قربانی امپریالیسم، نمی ماند. او می داند که متأسفانه عمر انسان مبارز بسیار کوتاه تر از بلندای آرمان های عدالت خواهانه ی اوست، از همین رو فرصت وی صرف پی افکندن برج و بارویی شود از یاد و نامی جاودانه که تمثیل ابدی مبارزه در راه آزادی بشریت باشد. چنین فرصتی در اختیار بسیاری از مبارزان قرار دارد، اما کمتر کسی جرات می کند که آن را برگزیند و همه ی دستاوردهای خود را در راه آن قربانی کند. پیروزی همیشه نشانه ی سربلندی و گردن فرازی انسان مبارز باقی نمی ماند، بلکه آزمونی می شود که در آن انسان مبارز مورد ارزیابی مجدد قرار می گیرد. آزمونی تلخ و دشوار که غالباً در گوهر وجود مبارزان رخنه می کند و بسیاری از آن ها را رسوا کرده و به دشمنان پیشین ـ دشمنان آزادی و عدالت ـ ملحق می کند. محدود مبارزانی که نخواسته اند به دشمنانِ آرمان های خود ملحق شوند و پس از پیروزی در یک نبرد، بی آن که ناچار باشند، خود را به نبردی تازه ملزم کرده اند، سرآمدی دارند که همانا ارنستو چه گواراست. اگر چه گوارا به بولیوی نمی رفت، این گونه مبارزان به صورت مثالیِ مبارزه ی بی وقفه، مبارزه تا سر حد مرگ، مبارزه برای مبارزه، مبارزه ی نامحدود، دست پیدا نمی کردند. گویی زمان برای این گونه مبارزان در پی ارمغان می گشت و می خواست نمونه ای خدشه ناپذیر به آن ها نشان بدهد و ارنستو را برگزید تا از آن پس، هیچ کس جرات نداشته باشد انسان انقلابی و مبارز را به قدرت طلبی محکوم کند مگر پس از آن که به قدرت برسد و متوقف شود و به کسوت همان ستمگرانی درآید که پیش از این با آن ها مبارزه کرده است. آن چه ارنستو چه گوارای بزرگ را بزرگ تر کرده و روز به روز بر این بزرگی می افزاید، همین عظمت استثنائی اوست که هم در قاعده ی مبارزه، و هم در قاعده ی پیروزی و قدرت یافتن پس از مبارزه، به استثنایی ابدی تبدیل شده است، چندان که از حد و مرز تمام ایدئولوژی ها و احزاب گذشته و به نمونه ی آرمانی انسان مبارز بدل شده است. منش و بینش و کنش ارنستو چه گوارا یکسره استثنایی است و در محدوده ی هیچ یک از ایدئولوژی های پیش و پس از وی نمی گنجد. هرچند به ظاهر مارکسیست می نماید، اما گفتار و کردار وی نشان می دهد که این ایدئولوژی را از آن رو برگزیده است که آئینی ستیزنده تر از آن برای برانگیختن مردم نمی شناسد:
«انقلاب کوبا مارکس را از نقطه ای انتخاب می کند که علم خود را کنار می گذارد و سلاح انقلابی اش را برمی دارد. او را نه در موضع تجدیدنظر طلبی، بلکه در مبارزه با پدیده هایی که پس از مارکس مطرح شد می بینیم، تلاش می کنیم که مارکس خالص را بیرون بکشیم و او را در موضع مبارزه قرار دهیم»(1)
چگونه می توان فیلسوفی را که مدت هاست از جهان رفته، خالص کرد و در موضع مبارزه قرار داد؟ خالص کردن به چه معناست؟ بی گمان چه گوارا به این نتیجه رسیده بود که آثار کارل مارکس و تفاسیر و شروح آن ها به نقطه ی بازدارندگی رسیده اند و باعث شده اند که مدعیان مارکسیسم، مبارزه را از یاد ببرند و به لفاظی و سخن پردازی بسنده کنند. مارکس می گفت که: «تا کنون فیلسوفان جهان را تفسیر کرده اند، اکنون باید آن را تغییر دهند» و چه گوارا تلویحاً می گوید: «تاکنون مارکسیست ها مارکس را تفسیر کرده اند، اکنون باید مارکس را تغییر دهند.» خالص کردن مارکس و در موضع مبارزه قرار دادن وی به معنی تغییر اوست. چه گوارا چه در نظر و چه در عمل پایبند به حدود مارکسیسم نبود و الّا هرگز وارد بولیوی نمی شد. او مبارزه را نتیجه ی غایی مارکسیسم می دانست، از همین رو به نتیجه کار داشت و پیروی و تقلید را در شأن انسان مبارز نمی دید. بی گمان چه گوارا می دانست که کارل مارکس در اندیشه های خود هیچ حسابی برای جنگ چریکی باز نکرده است، بنابراین نمی توانست در این راه خود را به مارکس وابسته بداند یا به تفسیرهای دیگران از مارکسیسم محدود شده و چنان که دلخواه دیگران است، مبارزه کند.
                                                                                                                                ***
این نکته که پس از شکست اغلب احزاب کمونیست و غلبه ی مجدد امریکای شمالی و امپریالیسم بر جهان، چه گوارا هم چنان می درخشد، به چه معناست؟ بسیاری از مارکسیست ها فراموش شده اند و امروز حتی نام و یاد لنین برانگیزاننده نیست، اما چه گوارا فارغ از هرگونه ایدئولوژی برای هر انسان آزاده ای گرامی است. چرا؟ برای این که به بشریت ثابت کرد انسان می تواند نه تنها از حدود ایدئولوژی خود فراتر برود، بلکه محدودیت های بشری خود را نیز پشت سر بگذارد و بر آن ها چیره شود. سوسیالیسم در منظر ارنستو چه گوارا به این معنی بود که انسان از انسان بهره کشی نکند و مبارزه نه برای پیروزی، برای بیدار کردن ملت های ستم دیده بود. من با این که هیچ نسبتی با ایدئولوژی مطرح شده در سخن رانی های چه گوارا ندارم، شخص او را بسیار دوست می دارم. آموزگار مبارزه ی آزادی بخش من حضرت اباعبدالله الحسین علیه السّلام است، اما تردید ندارم که اگر چه گوارا در سال شصت و یک هجری و در میان مسلمانان می زیست، بی درنگ به یاری آموزگار شیعیان می شتافت، زیرا آزاده بود به همان معنایی که مولای ما اباعبدالله مطرح کرده است. به هرحال ارنستو چه گوارا فراموش نخواهد شد و نام و یاد وی معیاری است برای این که انسان خود را ارزیابی کند تا بداند که در کدام جانب ایستاده است؟ در جانب کِنِدی و امپریالیسم و ادامه دهندگان راه کِنِدی (مثلاً جرج بوش) یا در جانب عدالت و آزادگی و مبارزه برای رهاییِ آنسان های ستم دیده؟ من هر بار که چه گوارای شهید را به یاد می آورم، به شدت از امریکای شمالی و هواخواهانش منزجر می شوم. ای کاش در هر سرزمینی هزاران چه گوارا وجود می داشت، انسان هایی که بتوانند برای دفاع از حقوق دیگران خود را به کام مرگ دراندازند. جهان بدون امثال چه گوارا تاریک تر و سردتر از پیش به نظر می رسد، اما بی گمان روزی فرا خواهد رسید که تاریکی و سرمای امپریالیسم برای همیشه از زمین رخت بر بسته باشد. بی گمان چنین خواهد شد و در آن روز نام و یاد چه گوارا درخشش بیشتری خواهد یافت، زیرا یک سره بر مرگ چیره شده است، زیرا به ما آموخت که دیگران را بیش خود دوست بداریم و برای زندگی آن ها مرگ را برگزینیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد