....و هرآنچه در بارۀ شیلی و کوبا و از و دربارۀ ارنستو چه گوارا در بازار یافت می شد. حتی دادم یکی از دوستان خوش ذوقم ویترای چه گوارا را برایم روی شیشه ای چهل در شصت بکشد و زدم به دیوار اتاقم. راستش را بخواهید سراغ سیگار برگ هم رفتم و یکی دو تایی گیرآوردم که برو بچه ها از فروشگاه های آمریکایی کش رفته بودند، ببخشید، مصادرۀ انقلابی کرده بودند. بعد شروع کردم اسپانیایی یادگرفتن. لینگافن بود و من و مشق اسپانیایی و گشتن دنبال برو بچه هایی که به اسپانیا رفت و آمد می کردند و بازجویی دربارۀ اسپانیا. تا اوضاع سیاسی قمر در عقرب می شد، فیل ما هم یاد اسپانیا و آمریکای لاتین می کرد. و رفقا «آمیگو» صدایم می زدند......